جدول جو
جدول جو

معنی میخ ساز - جستجوی لغت در جدول جو

میخ ساز
نام پنج آبادی به نام نیجو، کوه، میر، کلاکندلوس، گیل کلا، پی ده از دهستان زانوس رستاق کجور شهرستان نوشهر است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رجوع به هر یک از پنج آبادی نامبرده شود
لغت نامه دهخدا
میخ ساز(دَ گُ ذَ رَ دَ / دِ)
میخ سازنده، که میخ را بسازد، که میخ درست کند، که ساختن میخ پیشه دارد، (از یادداشت مؤلف)، سازندۀ قالب سکه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سازوار با یکدیگر، (یادداشت مؤلف)، دمساز، سازگار:
نه آن زین، نه این زآن بود بی نیاز
دو انباز دیدیمشان نیک ساز،
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1747)،
چنین گفت پس با کنیزک به راز
که ای پاک بینادل نیک ساز،
فردوسی،
دو شاه گرانمایه دو نیک ساز
رسیدند پس یک به دیگر فراز،
فردوسی،
رفیقی نیکساز از لشکری به
دلی آسان گذار از کشوری به،
فخرالدین اسعد،
ز مرغان همان آنکه بد نیک ساز
چو باز و چو شاهین گردنفراز
بیاورد و آموختنشان گرفت ...
فردوسی،
، نیک سلاح پوشیده، (ناظم الاطباء)، هرچیزی که خوش ساخته شده و بکار و مفید بود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ تَ / تِ)
دوخته و دوزیده شده با میخ، میخ کردگی و میخ زدگی و با میخ دوخته شده و مستحکم شده، (ناظم الاطباء)، مسمّر، (یادداشت مؤلف)،
- میخ دوز کردن، میخ زدن و محکم کردن با میخ، (ناظم الاطباء)، با میخ بر جایی استوار کردن، تسمیر، (یادداشت مؤلف) : قرالدرع قراً، میخ دوز کرد زره را، سک ّ، میخ دوز کردن در به آهن، (منتهی الارب)،
، عدیم الحرکت، (غیاث) کنایه از مضبوط و استوار، (آنندراج)، ثابت و استوار، که حرکت نتواند کرد:
گفتم رقیب از سر کویت نمی رود
گفتا کجا رود که دلش میخدوز ماست،
میرصیدی تهرانی،
- میخ دوز شدن در جایی، در آنجا متوقف شدن، کنایه است از اقامت طولانی و بیش از حد انتظار و لزوم در جایی، (از یادداشت مؤلف) :
اگر نه کوه وقار تو پافشرده بر او
چرا شده ست چنین میخ دوز جرم زمین،
صائب،
- میخ دوز کردن، ثابت و بی حرکت و ساکت نگه داشتن: بدان می مانست که وی را (آفتاب را) بر افق میخ دوز کرده اند، (رشحات علی بن حسین کاشفی)،
- میخ دوز ماندن، ساکت و آرام و پابرجا ماندن:
نک جهان در شب بمانده میخ دوز
منتظر موقوف خورشید است و روز،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُ رَرْ فِ)
کارساز، در اصطلاح لوطیان، مفعول، در اصطلاح لوطیان، دلال زنان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نقش و نگاری به شکل کلۀ میش که بر تخت کنند، (ناظم الاطباء)، مزین به سر گوسفند، آراسته با سر قوچ،
تخت سلطنت خسروپرویز که منقش و مزین به سر میش بوده است:
کهین تخت را نام بد میش سار
سر میش بودی برو بر نگار،
فردوسی،
یکی تخت پیروزۀ میش سار
یکی خسروی تاج گوهرنگار،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دُ)
میناسازنده، آنکه نقره و طلا رامینا میکند، (ناظم الاطباء)، آنکه میناکاری میکند، (فرهنگ فارسی معین)، میناکار، رجوع به میناکار شود
لغت نامه دهخدا
منصف الزاویه، (لغات فرهنگستان)، که زاویه را دونیمه سازد
لغت نامه دهخدا
(خَ چَ)
سازندۀ مبل. آنکه میز وصندلی و نیمکت های راحتی سازد. و رجوع به مبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تُو بَ / بِ)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو:
به هر سو که رو کرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود،
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
آنکه لیف سازد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پزشک و طبیب، (ناظم الاطباء)، جراح، (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 18)، حجام و جراح، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِرْ بَ گَ)
کمین دار. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). کمین آور:
کمین سازان محنت برنشستند
یزک داران طاقت را شکستند.
نظامی.
و رجوع به کمین دار و کمین کننده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ نَنْ دَ / دِ)
عیش سازنده. عیش و عشرت کننده. خوش گذران:
مژده مژده ای گروه عیش ساز
کآن سگ دوزخ به دوزخ رفت باز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
به اضافت به معنی مضراب و زخمه. (آنندراج). مضراب ساز. (غیاث اللغات) :
چو تیر ساز، خود در دلنشینی
ید طولاش در سحرآفرینی.
محسن تأثیر (در تعریف مطرب، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکب از ’چهل’ + ’م’ + ’ین’ علامت صفت نسبی، مرتبۀ واقع میان سی و نهمین و چهل و یکمین از اعداد ترتیبی
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُو)
سازندۀ چرخ، شبیه به چرخ. چرخ مانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ / مِ زَ)
آن که یخ تهیه کند
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + ساز، مقابل ساخته، بی برگ، مرد بی ساز و برگ، (یادداشت مؤلف)، مرد بی ساز و سلاح، عطل، (منتهی الارب)، رجوع به ساز شود،
- بی ساز و سامان، ناآماده و غیرمستعد و نامهیا، (ناظم الاطباء)،
-، بی آبرو و رسوا، (ناظم الاطباء)، مفعول که به رسوائی کشیده شده است، و رجوع به بی سیرت کردن و رجوع به سیرت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یخ سازی
تصویر یخ سازی
عمل یخ ساز -2 جایی که درآن یخ سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک ساز
تصویر نیک ساز
سازگار نیکو سلاح پوشیده، خوش ساخته نیکو ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل باز
تصویر میل باز
کسی که میل بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میناساز
تصویر میناساز
آنکه میناکاری کند
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که بزمین فرو برده برآن چوب نهند و باتیشه تراشند، (خاتم) دستگاه ساده و کوچکی است با دو ضلع قایم بهم که بوسیله میخی بزمین محکم شود و وقت کارکه خاتم ساز بر روی زمین قرار گیرد ضلع عمود آن رو بخاتم سازاست. طرزاستفاده از میخ کارباین ترتیب است که اگرمثلابخواهند چوبی راببرنند یک سر آنرا بر روی زمین میگذارند و سر دیگر را به میخ کار تکیه میدهند و در عین حال آن سر چوب را که به میخ کار تکیه دارد از طرفین بین شست دو پای خود محکم میگیرند و آن وقت اره را برداشته مشغول محکم میگیرند و آن وقت اره را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میش سار
تصویر میش سار
آنچه بصورت میش یا قوچ باشد میش سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمین ساز
تصویر کمین ساز
کمین کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیت ساز
تصویر چیت ساز
سازنده چیت آنکه پارچه های نخی گلدار و رنگارنگ سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو ساز
تصویر دیو ساز
پرورده دیو، شیطان منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ ساز
تصویر یخ ساز
آنکه یخ سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مد ساز
تصویر مد ساز
روالگر نودر ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبل ساز
تصویر مبل ساز
مانه ساز کتساز آنکه میز و صندلی و نیمکت و امثال آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم ساز
تصویر نیم ساز
خطی که زاویه را نصف کند
فرهنگ فارسی معین
الگوساز، طراح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماشین ساز، ماشین کار
دیکشنری اردو به فارسی